حرف حساب

حرف حساب

دراین وبلاگ فقط حرف حساب گفته می شود,حرف حساب دارین بفرمایین!
حرف حساب

حرف حساب

دراین وبلاگ فقط حرف حساب گفته می شود,حرف حساب دارین بفرمایین!

همه ی تغییرات از ما آغاز می شود

این عبارت روی سنگ قبر یک کشیش نوشته شده است :

جوان وآزاد بودم ، تصوراتم هیچ محدودیتی نداشتند ودر خیال خودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم . پیرتر وعاقل تر که شدم فهمیدم که دنیا تغییر نمیکند بنابراین توقعم را کم وبه عوض کردن کشورم غناعت کردم. ولی کشورم هم نمی خواست عوض شود. به میان سالی که رسیدم آخرین توانایی هایم را به کار گرفتم که فقط خانواده ام را عوض کنم ولی پناه بر خدا آن ها هم نمی خواستند عوض شوندو اینک در بستر مرگ آرمیده ام وناگهان دریافتم که اگر فقط خود را عوض می کردم خانوده ام هم عوض می شد و با پشت گرمی آنها می توانستم کشورم را هم عوض کنم و چه کسی میداند شاید می توانستم دنیا راهم عوض کنم.  

خدا هست

مردی برای اصلاح سر وصورتش به آرایشگاه رفت . در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.آنها درباره ی موضوعات مطالب مختلف صحبت کردند.وقتی به موضوع خدا رسیدند آرایشگر گفت : من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید : چرا باور نمی کنی ؟

آرایشگر پاسخ داد : کافیست تا به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد . به من بگو ، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟بچه های بی سرپرست پیدا می شد ؟ اگر خداوند وجود می داشت ، نباید درد ورنجی وجود داشت . نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیز ها وجود داشته باشد .

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد ، چون نمی خواست جر وبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد ومشتری از مغازه بیرون رفت .

به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد ، در خیابان مردی دید با مو های بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده . ظاهرش کثیف ژولیده بود .

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : می دانی جیست ، به نظر من آرایشگر ها هم وجود ندارند .

آرایشگر با تعجب گفت :چرا چنین حرفی می زنی ؟ من اینجا هستم ،من آرایشگرم. من همین الان مو های تو را کوتاه کردم .

مشتری با اعتراض گفت :نه آرایشگرها وجود ندارند ، چون اگر وجود داشتند ، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است ، با موی بلند وکثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد .

آرایشگر گفت : نه بابا آرایشگرها وجود دارند !موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تایید کرد :دقیقاً ! نکته همین است .

 خداوند هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند . برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد .

قضاوت نادرست

 

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.
باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب باران روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟!
مرد مسن در پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند