زمانی مردی در حال پولیش
کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل
خطوطی را انداخت
مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت
دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی
انگشتهای من در خواهند آمد
آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچ نتوانست بگوید به سمت اتوموبیل برگشت
وچندین بار با لگد به آن زد
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که
پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودکشی کرد...
خشم و عشق حد و مرزی ندارند دومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی
دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید که:
اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
در حالیکه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می
شوند.
همواره در ذهن داشته باشید که:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
مراقب رفتار تان باشید که تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشید که شخصیت شما می شود
مراقب شخصیت خود باشید که سرنوشت شما می شود
مادربزرگم دو سال پیش
میخواست ختم انعام بگیره و تمام خانومای فامیلو یه خانوم مداح هم دعوت کرده بود.
از صبح همه داشتیم کمکشون میکردیم
که یهو، یک ساعت مونده به مراسم برق رفت.
مادر بزرگم به پدرم گفت:
سریع زنگ بزن اداره برق بگو
برقمون رفته!
بابای ما هم زنگ زدو گفت:برق ما
رفته!
یهو مادر بزرگم از اونور گفت:
بگو خانوم آوردیم، کلی پول دادیم،
حالا برق رفته شما خسارت مارو میدی...؟؟؟
بابای ما هم هول شد و با عصبانیت
به طرف گفت:
کلی پول دادم خانم آوردم ، حالا
که برق نیست چه خاکی تو سرم بکنم؟ شما خسارت میدی....؟!؟!
طرف هم نه گذاشت نه برداشت با
خنده گفت:
دوست عزیز 2 تا شمع روشن کن
شاعرانه تره
...!!
سه تا مرد مست سوار تاکسی
شدن...
در رو که بستن ، راننده دید خیلی
مستن ، سریع ماشین رو روشن کرد ، بعد زود خاموش کرد گفت:
مسافران عزیز رسیدیم به مقصد..!
مرد اولیه پول میده پیاده میشه...
مرد دومیه نه تنها پول میده بلکه
تشکر هم میکنه !
مرد سومیه اما با عصبانیت تمام یه
دونه محکم میزنه تو سر راننده !
راننده میگه چرا میزنی..؟
اونم میگه: اینو زدم که درس عبرتی
بشه واست از این به بعد تند نری..!
داشتی هممونو به کشتن میدادی
مردیکه
...!