-
داستان یک بام ودوهوا
دوشنبه 17 شهریور 1393 04:57
شاید برای شما جالب باشد که بدانید مثل یک بام ودو هوا از کجا آمده است . روزی پسر و دختر خانواده مهمان خانه پدرشان شدند و تصمیم گرفتند همگی شب را در منزل پدری به صبح برسانند. طبق عادتی که در زمانهای قدیمی مرسوم بود برای خواب به پشت بام رفتند بعد از چند دقیقه مادر خانواده به پشت بام رفت تا برای مهمانها یش آب ببرد . در یک...
-
داستان کوتاه طنز
دوشنبه 17 شهریور 1393 04:56
«شبی رئیس جمهوری یک کشور به همراه همسرش تصمیم گرفتند که کاری غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود، بروند. وقتی آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از محافظان رئیس جمهور پرسید که آیا می تواند خصوصی با همسر رئیس جمهور صحبت کند ، آنها اجازه دادند. همسر رئیس جمهور به طور خصوصی با آن مرد صحبت...
-
ما رو یادت نره...
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:30
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند . پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند...
-
داستان
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:29
زمانی مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان انگشت های دست...
-
برق رفتگی
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:27
مادربزرگم دو سال پیش میخواست ختم انعام بگیره و تمام خانومای فامیلو یه خانوم مداح هم دعوت کرده بود . از صبح همه داشتیم کمکشون میکردیم که یهو، یک ساعت مونده به مراسم برق رفت . مادر بزرگم به پدرم گفت : سریع زنگ بزن اداره برق بگو برقمون رفته ! بابای ما هم زنگ زدو گفت:برق ما رفته ! یهو مادر بزرگم از اونور گفت : بگو خانوم...
-
سه مسافر
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:27
سه تا مرد مست سوار تاکسی شدن ... در رو که بستن ، راننده دید خیلی مستن ، سریع ماشین رو روشن کرد ، بعد زود خاموش کرد گفت : مسافران عزیز رسیدیم به مقصد ..! مرد اولیه پول میده پیاده میشه ... مرد دومیه نه تنها پول میده بلکه تشکر هم میکنه ! مرد سومیه اما با عصبانیت تمام یه دونه محکم میزنه تو سر راننده ! راننده میگه چرا...
-
دو درویش
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:26
دو درویش که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از جایی به جای دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. یکی از آنها بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند. دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه...
-
درخت و تبر
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:23
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند ! من را انتخاب کرد ... دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ... به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود ! سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ... مرا رها کرد...
-
آرزوی بزرگ
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:20
همه درصف ایستاده بودند و به نوبت آرزوهایشان را می گفتند. بعضی ها آرزوهای خیلی بزرگی داشتند. بعضی ها هم آرزوهای بسیار کوچک و پست! نوبت به او رسید. از او پرسیدند: چه آرزویی داری؟ گفت : می خواهم همیشه به دیگران یاد بدهم، بی آنکه مدعی دانستن (دانایی) باشم. پذیرفته شد! گفتند چشمانت را ببند! چشمانش را بست. وقتی چشمانش را...
-
داستان قرار مهم
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:17
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید : "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟ " مرد روی زمین: بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴...
-
داستان جالب و خواندنی
دوشنبه 3 شهریور 1393 05:16
خداوند ” خــر ” را آفرید! و به او گفت:تو بار خواهی برد؛ از عقل بی بهره خواهی بود؛و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود؛و ۵۰سال عمر خواهی کرد ! ” خــــر” به خداوند پاسخ داد: حداوندا؛من می خواهم خر باشم؛اما ۵۰سال برای عمرم طولانی است.. عمر مرا ۲۰سال کن . و خداوند آرزوی “خـــر” را براورده کرد . خداوند ” ســـگ” را...
-
جلسۀ توجیهی فرشتگان با ایرانیها ،قبل از ورود به بهشت:.......
دوشنبه 19 اسفند 1392 07:19
- پرندگان را به قصد کباب شکار نکنید. - شاخه ها را نشکنید. - میوه ها را یکروزه نخورید. - حوری به اندازه کافی هست همدیگر را با سنگ نزنید. - موسی عصایش مال خودش است. - با ایوب بیش از حد شوخی نکنید. - به زور وارد کشتی نوح نشوید، مخصوص حیوانات است! - در جوی عسل دستشویینکنید!! - در بهشت فندک موجود است وارد جهنم نشوید. -...
-
آرزوهای من برای دوست خوبم
چهارشنبه 27 آذر 1392 06:12
برایت آرزو میکنم. روزهای شــــاد ، فوقالعاده و داشته باشی. خیلی خودت رو با مشغول نکن؛ مواظب خودت باش ؛ برای خودت قشنگقشنگ بخـــر. امیدوارم از آسمون برات بباره که بتونی باهاش یه یا شایدم بخری و هیچوقت به نیاز زیادی نداشته باشی؛ فقط باش و برو. راستی... فکر خوبی که و بیشتر بخوری ولی زیــــاد نخور ؛ هیچوقت با دوستت...
-
یکی ازنوستالژی های من...
دوشنبه 25 آذر 1392 06:17
این پانداهاکه می بینید یکی ازموردعلاقه ترین حیواناتی که من دردوران بچگی دوس داشتم.واقعاواسه من که نوستالژیکه!بعله یه همچین آدم نوستالژیکی هستم من !البته کلا خرس دوس داشتم!
-
دهه هفتادی هااااااا.......
یکشنبه 17 آذر 1392 06:45
سلام وخوش آمدمخصوص به دهه ی هفتادی های گل این وبلاگ حرف حساب می زنه وقراره حرف ها وخاطره های دهه ی هفتادی هاروهم بنویسه. پس کجااایین دهه هفتادیا .منتظریم....... جملات,خاطرات ویادگاری های دهه هفتادی ها درحرف حساب 7....... دهه هفتادی هایادتون میادواسه سیم کارت تلفن همراه بایدمثل حج واجب ثبت نام می کردی ,کلی پول هم می...
-
حرف حساااااااب ازنوع 7 !!!
یکشنبه 17 آذر 1392 06:36
سلام به همه ی اونایی که حرف حساب می زنن واونایی که حرف حساب دوس دارن. چراگریه ؟!؟!؟!؟حرف حساب داری بگوخب!!!!!!! درسته که ازقدیم گفتن حرف حساب جواب نداره ولی نظر که داره. حرف حسابتان را بگویید تا به اسم خودتان منتشرکنیم وبرای خودتان آدم حسابی شوید! البته سوء تفاهم نشه،نه اینکه نیستین,منظورم اینه که دراین وبلاگ به حرف...