حرف حساب

حرف حساب

دراین وبلاگ فقط حرف حساب گفته می شود,حرف حساب دارین بفرمایین!
حرف حساب

حرف حساب

دراین وبلاگ فقط حرف حساب گفته می شود,حرف حساب دارین بفرمایین!

خیانت

 

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید : نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت: من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست. خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو. مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود. با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . ـ

چون تو پسر او نیستی . . . ! 

ایمیل اشتباهی

 

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل،متوجه میشود که هتل به کامپیوتر و بالاخره به اینترنت مجهز است.

تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزندنامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود وبدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستددر این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه باز گشته بود بااین فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کنداما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتدپسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرشرا نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد که در ایمیل نوشته بود گیرنده : همسر عزیزم موضوع : من رسیدم میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی

راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میادمیتونه برای عزیزانش نامه بفرسته. من همین الان رسیدم

وهمه چیز را چک کردم همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا می بینمت امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه ...


وای چه قدر اینجا گرمه

برنامه نویس ومهندس

یک برنامه نویس و یک مهندس در مسافرتی طولانی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: «مایلید با همدیگر بازی کنیم؟» مهندس که می خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره گرداند. برنامه نویس دوباره گفت: «بازی سرگرم کننده ای است. من از شما یک سؤال می پرسم و اگر شما جوابش را نمی دانستید 5 دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سؤال می کنید و اگر من جوابش را نمی دانستم 50 دلار به شما می دهم.» این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه نویس بازی کند. برنامه نویس نخستین سؤال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون این که کلمه ای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برنامه نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتی از تپه بالا می رود 3 پا دارد و وقتی پایین می آید 10 پا دارد؟» برنامه نویس نگاه تعجب آمیزی کرد و سپس به سراغ رایانه قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آن گاه از طریق مودم بی سیم رایانه اش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز به درد بخوری پیدا نکرد و ....
بالاخره بعد از سه ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مؤدبانه 50 دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه نویس بعد از کمی مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سؤالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون آن که کلمه ای بر زبان بیاورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید