حرف حساب

حرف حساب

دراین وبلاگ فقط حرف حساب گفته می شود,حرف حساب دارین بفرمایین!
حرف حساب

حرف حساب

دراین وبلاگ فقط حرف حساب گفته می شود,حرف حساب دارین بفرمایین!

خانم نظافتچی

 

در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سوال عجیبی مطرح کرده بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به آخرین سوال رسیدم که نوشته بود :
نام کوچک خانم نظافتچی دانشکده چیست؟
سوال به نظرم خنده دار می آمد. در طول چهار سال گذشته، من چندین بار این خانم را دیده بودم. ولی نام او چه بود؟!
من کاغذ را تحویل دادم، در حالی که آخرین سوال امتحان بی جواب مانده بود.
پیش از پایان آخرین جلسه، یکی از دانشجویان از استاد پرسید: استاد، منظور شما از طرح آن سوال عجیب چه بود؟
استاد جواب داد: "در این حرفه شما افراد زیادی را خواهید دید. همه آنها شایسته توجه و مراقبت شما هستند، بـاید آنها را بشناسید و به آنهـا محبت کنید حتـی اگر این محبت فقط یک لبخنـد یا یک سلام دادن ساده باشد."
من هرگز آن درس را فراموش نخواهم کرد!

تفاوت فرهنگی !

 

 

در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن ...

چندداستان کوتاه جالب



  بهترین راه

شخصی ازشاوپرسید:برای ایجادکاردردنیابهترین راه چیست؟شاوپاسخ داد:بهترین راه این است که زنان ومردان راازهم جداکنندوهردسته رادرجزیره ای جای دهند.آن وقت خواهیددیدکه باچه سرعتی هردسته شروع به کارخواهندکرد.آن شخص پرسید:چه کار؟شاوگفت:کشتی هاخواهندساخت که به وسیله ی آن هرچه زودتربه هم برسند.

امید

شاعری مدح کسی راگفت,چیزی ندادش,هجوش کرد,بازهم چیزی به اوندادواعتنایی نکرد.پس به درخانه ی ممدوح نشست.آن مردگفت:مدح کردی چیزی ندادم,هجوگفتی اعتنانکردم,دیگربه چه امیداینجانشسته ای؟گفت:به امیدآن که بمیری وبرایت مرثیه بگویم!

زن وحساب

زنان علاقه ی عجیبی به حساب دارند.سن خودشان رانصف می کنند,قیمت لباسشان را دوبرابروحقوق شوهرشان راسه برابرمی کنندوبالاخره به سن دوستشان پنج سال می افزایند.

کوچه ی باریک

می گن یه روزچرچیل داشته ازیه کوچه ی باریک که فقط امکان عبوریه نفرروداشت,ردمی شدکه ازروبه رویکی ازرقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه.بعدازاین که کمی توچشم هم نگاه می کنن رقیب می گه:من هیچ وقت خودم روکج نمی کنم تایه آدم احمق ازکنارمن عبورکنه .چرچیل درحالی که خودش روکج کرده بودمی گه:"ولی من این کارومی کنم" .

مدیریت بحران

روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند

ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد

یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید

دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود

مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم

کافیست از تو سریعتر بدوم

و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت!